عشق
86/11/17 :: 6:18 عصر
یا حق
هر دو چشمم لال
عشق در دلم کال
ظلمت شبهایم بی زوال؛
پرسیدی حالم ــ
چنین است احوال.
............
نه نسیمی بوزد بر من
نه نصیبی ببرد کس از من
نه گلی روید در این ازمن؛
پرسیدی از چرخش روزگارم ــ
چنین می گذرد بر من.
............
باز سرگشته ست دل هر جایی نامردم
نه به کس میل که افسارش سر آخور بندم
چاووشی خوان شده و گه ، از سر مستی ، خندم؛
پرسیدی ازدل ناسازگارم ــ
86/11/17 :: 6:17 عصر
یا حق
شب
شب زده ست.
نگاهم
ماتم زده ست.
دلم از همه
دل زده ست.
زندگیم
دیگر ، زنگ زده ست.
.........
خسته ام
از تو
از خودم
از عشق.
رسته ام
از تو
از خودم
از عشق.
بسته ام
دل به امیدی
از جنس یأس.
بسته ام
دست و پا
بسته ام.
احتمالا ????
86/11/17 :: 6:16 عصر
یا حق
خیلی سخت است
مرد بودن
یعنی باهاتم
تا دم آخر.
زندگی یعنی
مردد بودن
بین مرد بودن
یا مردد بودن.
و مردانگی یعنی
عاشق بودن
وعاشقی یعنی
باهاتم تا دم آخر.
و در دوراهی زندگی
راه مردانگی یعنی
مسافر جادهء سرخ عشق بودن.
زندگی امتحان عشق است
و نامردی یعنی
در این امتحان ، مردود بودن.
و نامردی
چیزی جز بیوفایی نیست
و نامرد
کسی جز رفیق نیمه راه نیست.
......................
نگاه زنانه تو
پر از مردانگی بود
و من
با تو
مرد شد.
آری
لیلای نگاه تو
مرا مجنون کرد.
86/11/17 :: 6:14 عصر
یا حق
هر شبی
به بالین تب زده ام می آیی
خواب هذیان گرفته ام
رؤیا می شود.
و هذیان های تب آلودم
غزل می شود.
و من اشک شوقم را
در میان عرق های داغ از پیشانی چکیده ام
پنهان می کنم.
دیدی که آخر
چشم بیمارت
چه بیمارم کرد.
چه بگویم از دو چشمی
که یکی درد است
و یکی درمان.
یکی نوید وصل است
و دیگری هجران.
بگذشته ام من
دگر از جان.
فریب و فتنه چشمت
کُشتم
چون خنجری بر پشتم
در هشتمین خوان.
من گرفتار گودال سیاه چشمانت شدم
ولی با من بخوان :
عشق حادثه ست
86/11/17 :: 6:14 عصر
یاحق
"تقدیم شد به دوست خوب غزلسرایم عبدالله عارف "
نام شعر:”عشق"
عشق-
گاهی وقتها
به بی مزگی لبخند کودکی فقیر است
وبعضی وقتها
به ابهت نگاه یک عارف
وگاهی
به کثیفی تن آلودهء من
ویا
به تعفن بوی روسبی خفته در رختخوابم
ولی
عشق
هیچ یک نیست
عشق
صداقت من
درخواستن توست
همین.
16/11/80
86/11/17 :: 6:12 عصر
یا حق
خسته ام ، خسته
دلم برای دست نوازش سکوت تنگ شده است.
چینی نازک تنهایی ام ترک خورده است ،
و این مرا می آزرد.
باد می آید ، باد.
سرو حیاطمان از سر افسوس سر می جنباند
به من.
پنجره اتاقم آرام در می زند؛
تق ، تق.
دل آسمان هم گرفته است.
نیم ساعتی از هشت گذشته است؛
اذان زاهد نزدیک است؛
ولی من هر لحظه صدای اذان را می شنوم؛
برای من همیشه وقت نماز است.
عزیزم در اتاقش نیست.
همسایهء روبرو چراغش روشن است ــ
کاش چراغ دلش هم روشن باشد.
دلم قایقی می خواهد
مثل همانی که سهراب می خواست بسازد.
کاش دلم برای گریه هم بهانه ای سازد.
آه ، آه ، آه ؛
یادم است ،
آری خوب به خاطر دارم؛
نیمه ء مهر هم همین حال را داشتم ــ
شب عجیبی بود.
کاش باران ببارد ــ
فرقی ندارد ،
یا از آسمان یا از ابر چشمان من.
مؤذن بانگ برداشت؛
باید برخیزم.
شاید سر سفرهء خدا چیزی گیرم آمد ــ
تکه نانی
و یا برگ ریحانی.
کاش ...
خدایا ...
سردم شد.
باد می تازد ، همچنان نارام
گاهی تند و گاهی آرام؛
گویی سخنی دارد
پیامی ، حرفی؛
او هم با من می خواند:
"روزگاری ست که دل چهرهء مقصود ندید"
86/11/17 :: 6:12 عصر
یا حق
خسته ام ، خسته
دلم برای دست نوازش سکوت تنگ شده است.
چینی نازک تنهایی ام ترک خورده است ،
و این مرا می آزرد.
باد می آید ، باد.
سرو حیاطمان از سر افسوس سر می جنباند
به من.
پنجره اتاقم آرام در می زند؛
تق ، تق.
دل آسمان هم گرفته است.
نیم ساعتی از هشت گذشته است؛
اذان زاهد نزدیک است؛
ولی من هر لحظه صدای اذان را می شنوم؛
برای من همیشه وقت نماز است.
عزیزم در اتاقش نیست.
همسایهء روبرو چراغش روشن است ــ
کاش چراغ دلش هم روشن باشد.
دلم قایقی می خواهد
مثل همانی که سهراب می خواست بسازد.
کاش دلم برای گریه هم بهانه ای سازد.
آه ، آه ، آه ؛
یادم است ،
آری خوب به خاطر دارم؛
نیمه ء مهر هم همین حال را داشتم ــ
شب عجیبی بود.
کاش باران ببارد ــ
فرقی ندارد ،
یا از آسمان یا از ابر چشمان من.
مؤذن بانگ برداشت؛
باید برخیزم.
شاید سر سفرهء خدا چیزی گیرم آمد ــ
تکه نانی
و یا برگ ریحانی.
کاش ...
خدایا ...
سردم شد.
باد می تازد ، همچنان نارام
گاهی تند و گاهی آرام؛
گویی سخنی دارد
پیامی ، حرفی؛
او هم با من می خواند:
"روزگاری ست که دل چهرهء مقصود ندید"
86/11/17 :: 6:11 عصر
یا حق
زندگی
محتاج دلبستگی ست
و من برای بهانهء زندگیم
دل به تو بستم
و من برای دل تو
چه دلها ، که شکستم
و من از دست تو
چه شبها که ، در خود شکستم
و من رویین تن ، با خدعهء تیر چشمانت
محکوم به شکستم
و من با ذوالفقار ابروانت
خیبر دلم را ، خود شکستم.
.....................
هر چند که
دل سنگی دلی
و برایم پر از آزاری
هر چند که
وجودت برای من شد
شب و روز موجب زاری
هر چند که
به خاطر عشقم به تو
کودک غم را در آغوشم زادی
هر چند که
با زنجیر گیسویت
گرفتی از من آزادی
...................
اما
دل کندن از تو
مرا
خودکشی ست
و من محتاج توام
برای زندگی.
??/??/??
86/11/17 :: 6:5 عصر
یا حق
پنجرهء اتاقم
همیشه باز است ــ
همیشه ؛
به این امید
که صبا لطفی کرده
و گردی از خاک در دوست
به تیمار دل دردمندم بیاورد.
باز هم می روم توی ایوان
برای چهلمین بار
در امشب ؛
همه جا
بوی تو پیچیده.
بوی عشق می آید
دلم آرام می گیرد ؛
شاید
به سهو
اسم من بر زبان تو رفته باشد.
شاید که امشب
دل سوزانده باشی
برای این سوخته دلم ــ
که دل اینگونه قرار گرفت.
امشب
شب عجیبی ست ،
خواب هم غریبی می کند با من.
86/11/17 :: 6:1 عصر
یاحق
ما به هم نمی رسیم
من می گویم.
من باغم سنگین غم بردوشم
چشم به آسمان دوخته ام
وتو
باحسرت یک دوستت دارم تاابد
چشم درچشم من دوخته ای-
چیزی که اززبانم نمی یابی
شاید
جستجو می کنی
درچشمانم.
می گویم:
زندگی یعنی
اسیرحادثه ها بودن
اسیر.
می گویی:
وعشق؟
می گویم:
عشق،
حادثه ست.
می گویی-
باقطره اشکی ازرضایت-
وتواسیرعشقی؟
می گویم:
هرحادثه ای
حادثهء پیشین را
خاطره ای خواهدکرد-
فقط
یک خاطره.
بابغض التماس-
می گویی
می خواهی آخرین حادثهء زندگیم باشی.
دلم به درد می آید-
می گویم:
ولی افسوس-
آخرین حادثهءهرزندگی مرگ است.
سکوتی
گلوی هردوی مارامی فشرد.
هیچ وقت
زیربارفشارنرفته گلویم-
می گویم:
دست من کوتاه است
برای رسیدن به دست تو
مااسیرحادثه ایم
اسیر.
تندبادسردی ست
حرفهایم
دروجودت طوفانی به پا می کند.
ولی،توچه آرامی.
تحمل این هوای سردراندارد
ابرپربارچشمانت
می بارد-
وچه سخت بارانی.
من چه سردم
تحمل این هوای سردراندارد
ابرپربارچشمانت
می بارد.
ولی افسوس
ما اسیرحادثه ایم
اسیر
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: پیوندهای روزانه:: :: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
29714
3
0
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
جوک:: لوگوی دوستان من ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::