سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق


86/11/17 ::  6:12 عصر

یا حق

خسته ام ، خسته

دلم برای دست نوازش سکوت تنگ شده است.

چینی نازک تنهایی ام ترک خورده است ،

و این مرا می آزرد.

باد می آید ، باد.

سرو حیاطمان از سر افسوس سر می جنباند

به من.

پنجره اتاقم آرام در می زند؛

تق ، تق.

دل آسمان هم گرفته است.

نیم ساعتی از هشت گذشته است؛

اذان زاهد نزدیک است؛

ولی من هر لحظه صدای اذان را می شنوم؛

برای من همیشه وقت نماز است.

عزیزم در اتاقش نیست.

همسایهء روبرو چراغش روشن است ــ

کاش چراغ دلش هم روشن باشد.

دلم قایقی می خواهد

مثل همانی که سهراب می خواست بسازد.

کاش دلم برای گریه هم بهانه ای سازد.

آه ، آه ، آه ؛

یادم است ،

آری خوب به خاطر دارم؛

نیمه ء مهر هم همین حال را داشتم ــ

شب عجیبی بود.

کاش باران ببارد ــ

فرقی ندارد ،

یا از آسمان یا از ابر چشمان من.

مؤذن بانگ برداشت؛

باید برخیزم.

شاید سر سفرهء خدا چیزی گیرم آمد ــ

تکه نانی

و یا برگ ریحانی.

کاش ...

خدایا ...

سردم شد.

باد می تازد ، همچنان نارام

گاهی تند و گاهی آرام؛

گویی سخنی دارد

پیامی ، حرفی؛

او هم با من می خواند:

"روزگاری ست که دل چهرهء مقصود ندید"


نویسنده : مهدی شیری زاده

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
28970


:: بازدید امروز :: 
4


:: بازدید دیروز :: 
5


:: پیوندهای روزانه::

:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

عشق

:: دوستان من ::

جوک

:: لوگوی دوستان من ::


:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

شعر